آراد و نیکرادآراد و نیکراد، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

همه دنیای من آراد و نیکراد

پدر و مادرم همه هستی من

    مادرم شاخه گل باغ بلور پدرم فاصله عشق و غرور هر روز صبح بعد از رفتن همسر فداکارم سر کار ، بوی عطر نان تازه ای در هوای خانه ام می پیچد . عطر نانی که دستان زحمتکش پدری عاشق و مهربان آن را مقابل درب ورودی آپارتمانم می گذارد. نانی که حلال است و خوردنش جانی تازه در رگهای من و کودکانم می دواند.  الان یک سال و چندین ماه است که با این عطر و بو صبح هایمان را آغاز می کنیم و همراه دو فرشته ی کوچکم به زندگی سلامی دوباره میدهیم. الان یک سال و چندین ماه است که کودکانم به شنیدن سلام صبحگاهی ات عاد کرده اند پدر عزیز تر از جانم.  یک سالی که همراز و همراه لحظه های من و همسرم  و پسرانم شده ای. چگونه می ت...
2 شهريور 1392

خودم را گم کرده ام

    چقدر نگاه کردن به صورت ماه شما برایم لذت بخش است. چقدر این عبادت برایم شیرین است. رستگار شدن، با نگاه کردن به چهره ی معصوم شما،این ممکن است؟ چقدر دلخوشم به این عشق .به این رستگاری. چقدر دلخوشم به لحظه های مادری ام. چقدر شما را دوست دارم. چقدر از شما لبریزم در همه ی لحظه های حضورم در دنیا. این روزها سرشار از عشقم برای شما و سرشار از دلتنگی برای خودم . احساس می کنم خودم را گم کرده ام . در دنیای شما گم شده ام و هر چه هستم تماما یک مادرم. خودم کجا هستم، نمیدانم. هزاران دلیل ناگفته دارم برای دلتنگی هایم. هزاران دلیل که می آیند و میروند و من باز عاشق می مانم. و گ...
1 شهريور 1392
1