پدر و مادرم همه هستی من
مادرم شاخه گل باغ بلور پدرم فاصله عشق و غرور هر روز صبح بعد از رفتن همسر فداکارم سر کار ، بوی عطر نان تازه ای در هوای خانه ام می پیچد . عطر نانی که دستان زحمتکش پدری عاشق و مهربان آن را مقابل درب ورودی آپارتمانم می گذارد. نانی که حلال است و خوردنش جانی تازه در رگهای من و کودکانم می دواند. الان یک سال و چندین ماه است که با این عطر و بو صبح هایمان را آغاز می کنیم و همراه دو فرشته ی کوچکم به زندگی سلامی دوباره میدهیم. الان یک سال و چندین ماه است که کودکانم به شنیدن سلام صبحگاهی ات عاد کرده اند پدر عزیز تر از جانم. یک سالی که همراز و همراه لحظه های من و همسرم و پسرانم شده ای. چگونه می ت...